احساس میکنم ... یه تیکه مدفوع سگم ... کنار یه خیابون که هیچکس ازش رد نمیشه ...
تا حالا اینقدر احساس بی مصرف بودن نکرده بودم ...
خیلی سخته بشینی و فقط نگاه کنی به رهگذرایی که میان و میرن ...
و به استهلاک جاده ...
و به پائیز ...
و نیومدن بهار ...
خیلی سخته هیچوقت نفهمی که نقش تو، دقیقا چیه، اگه نقشی داشته باشی ...
و سخته که بخوای کمکی بکنی ، ولی اونقدر دور باشی و ناتوان که هیچ کاری ازت برنیاد ...
سخته که مدفوع سگ باشی !!!!!
So close no matter how far ...
Couldn't be much more from the heart ...
For ever trusting who we are ...
Trusting Who we are ...
Trusting who we are ...
who the fuck we are ... !!!!
and if it be your will ... there would be nothing else matters ...
انتظار ...
بی رحم ترین ماهیت هستی است ...
فرقی نمیکند ... در انتظار یک اس ام اس باشی ... یا در انتظار یک خبر، یه نگاه، یه لبخند، یک وجود ...
در انتظار مرگ کسی باشی شبانه روز ....
یا در ترس انتظارآلود از جدایی ....
انتظار ...
نفرت انگیز ترین ماهیت هستی است ...
و این روزها ... چه بی رحمانه آتش میزند در تنهایی های من ...
و این لحظه سرشار از انتظار ... چه بی خردانه در کلمات متجلی می شود ...
کجایی آیا ... ؟