-
A dozen December 28th
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1403 20:37
بیش از دوازده سال پیش نوشتم: And I hate The number twenty-eight The day I was born And your leaving date
-
هنوز در شعرهایم هستی ...
جمعه 6 تیرماه سال 1399 18:30
وقتی شروع کردم به زبان دیگری بنویسم، انگار تمام چیزهایی که در این زبان از شرشان خلاص شده بودم، دوباره برگشتند ... تو هم برگشتی ... به شکل Riding a Dandelion به شکل You'd be Sappho به شکل تمام ملوس بودنهای یک گربه، در پس زمینه متن خاکستری یک شعر بیزبان، از یک شاعر دوزبانه ...
-
صدمین نگاشته ...
سهشنبه 19 تیرماه سال 1397 20:18
آره هنوز اینجا مینویسم ... شاید دیگه عاشقت نباشم. حداقل در این لحظه که اینو مینویسم دیگه عاشقت نیستم، یه جایی توی گذشتهام هنوز عاشقتم ... توی حوالی سالای 89-90 ... ولی اینجا مینویسم ... برام مهم نیست کی میخونه ؟ اصلا کسی میخونه یا نه ... ؟ ولی من، من بعد از تو شکستم، خورد شدم، نابود شدم، سوختم و از خاکسترم دوباره...
-
بی پایان ...
جمعه 26 خردادماه سال 1396 15:49
هفت سال پیش ، در یکی از همین روز ها ... فهمیدم که نمیتوانم عاشقت نباشم ... حتی وقتی پیروزمندانه ، بر فراز تپه ای از جنازه احساسات خویش آرمیده ام !!
-
کمرنگ شدن ...
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 01:04
سه سال پیش ، در یکی از همین روز ها ... فهمیدم که نمیتوانم عاشقت نباشم ... حتی وقتی پیروزمندانه ، بر فراز تپه ای از جنازه احساسات خویش آرمیده ام !!
-
:)
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 15:09
گفته بودی : « که چرا محو تماشای منی ؟ وانقدر مات که یکدم مژه بر هم نزنی ؟ » مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی ... فریدون مشیری
-
ناگهان ... چقدر زود ... دیر می شود !
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 17:34
دو سال پیش ، در چنین روزی ... فهمیدم که نمی توانم عاشقت نباشم ... حتی وقتی پیروزمندانه ، بر فراز تپه ای جنازه های احساسات خویش ... آرمیده ام !
-
فتبارک الله احسن الخالقین
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 23:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA < نون وَالقَلم وَ ما یَسطرون > سوگند به قلم، و آنچه مینویسند ...به نوشته ای که تسکین میدهد اما درمان نمیکند. پس قلم به نگارش هستی برداشت و آهنگ خلقت آغاز کرد. هستی را از عدم که نیستی بود و خود۫ او تنها هست آن، هست کرد و نیستی را به بوی وجود مست. از ازل تا ابد زمین و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 02:40
ارسلان نوشته بود : می دونی... قبلانا فکر می کردم همه ولم می کنن و تنها کسی که می مونه تویی! اما حالا می بینم که همه موندن و تنها کسی که ولم کرده تویی... حالا من مینویسم .... قبلنا فکر می کردم همه ولم می کنن و تنها کسی که می مونه تویی! ... اما حالا میبینم که همه ولم کردن ... تو هم ولم کردی ... من موندم و خودم ... !!!...
-
حس !
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 23:29
از اول یه حسی بهم میگفت آخرش نمیشه ! گرچه تو همیشه یه پایان خوب رو برام تصویر میکردی ! یه حسی بهم میگفت نباید حتی یه قدم بیشتر بیام جلو ! گرچه تو همیشه فکر میکردی باید بیام ! اون شونزده روز و نیم که غیب شدی یه حسی بهم میگفت حقیقت چیه ! گرچه تو حتی جواب سوالامم نمیدادی ! یادته ! وقتایی که حال و روزت خوب نبود حس میکردم...
-
Destiny
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 00:16
اون اولا ... یه پست نوشتم، گفتم هروقت من یکی رو خواستم، دنیا یه کاری کرد نشه ... بهت گفتم تو بشو ... کنارم بمون تا با هم با دنیا بجنگیم ... بعد پسته رو پاک کردم چون به قولی تلخ بود ! نمیخواستم اینجا باشه اون ... دیدی راست میگفتم دخترک ؟ دیدی تو هم کنارم نموندی ... ؟
-
ناگهان ... چقدر زود ... دیر می شود !
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 00:07
یکسال پیش در چنین روزی ... فهمیدم که نمیتوانم عاشقت نباشم ... حتی وقتی پیروزمندانه .... بر فراز تپه ای از جنازه احساسات خویش آرمیده ام ... !!
-
برودت ...
شنبه 28 خردادماه سال 1390 14:10
-
عجـــــــــــــــــــب ... :D
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 14:55
-
!!!
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 23:57
-
What is Love ?!? (دونخطه دی)
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 20:22
-
To be or not to be
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 01:26
بازم خواجه امیری ... نه میشه باورت کنم، نه میشه از تو رد بشم نه میشه خوب من بشی ، نه میشه با تو بد بشم نه دل دارم که بشکنی ، نه جون دارم فدات کنم نه پای موندن منی ، نه میتونم رهات کنم ... نه میتونه تو خلوتش، دلم صدا کنه تو رو نه میتونم بگم بمون ! نه میتونم بگم برو کجا برم که عطر تو ، نپیچه توی لحظه هام ؟ قصه امو از...
-
NYE NYE (دو نخطه دی)
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 23:26
-
A Poem
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 00:53
چه خوش روزی بود روز جدایی / اگر با وی نباشد بی وفایی اگرچه تلخ باشد فرقت یار / در او شیرین بود امید دیدار خوش است اندوه تنهایی کشیدن / اگر باشد امیدباز دیدن همیشه تا برآید ماه و خورشید / مرا باشد به وصل یار امید نبرم از تو امید ای نگارین / که تا از من نبُرد جان شیرین ...
-
Marriage
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 00:39
وقتی سر کلاس دینی معلم ملاک هرکس برای ازدواج رو میپرسید من گفتم « همفکری ... » بعد که پرسید کسی هم هست که مصداقی برای این انتخاب توی ذهنش داشته باشه ... من، سرم انداختم پائین ، به فکر فرو رفتم ، یه حس شیرینی بهم دست داد و لبخند زدم ... و حتما میدونی که ...
-
خیال
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 23:27
توی ذهنم حالا دیگه، تو و خواجه امیری پیوند خوردین ... گرچه این شعرو همیشه به یاد تو گوش میدادم از روزی که اولین بار شنیدم !!! ولی هروقت گوش میکنم بیشتر میفهمم چقدر چیزا توش هست که میتونه به تو و خاطرات مشترکمون مربوط بشه ... بذار خیال کنم هنوز، ترانه هامو میشنوی /هنوز هوامو داری و هنوز صدامو میشنوی بذار خیال کنم هنوز،...
-
probability
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 20:55
تو را جبر از من دور میکند ... و من ... محکوم این جبر زمانی ام ... محبوس در این جبر احساسی ... تو را جبر از من دور می کند ... و من در اسارت این جبر جغرافیایی ... هر روز احتمال با تو بودن را کمتر می یابم ... «جبر و احتمال» من از روز ازل بد بود ...
-
Alone Again
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 01:34
-
Round !
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 00:31
بهار می گذرد ... و تابستان از پس آن ... و پائیز ... و زمستان می گذرد ... و باز بهار می آید ... و تو باز پیش من نیستی ... و من باز می نویسم : بهار میگذرد ... و تابستان از پس آن ... ... ...
-
Economic Crusade
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 20:25
سکه های خوشبختی و اقبالم را ... سپرده گذاشته ام، دو ساله ... با سود پس از سررسید ... و باهم بودنمان را پس انداز میکنیم، برای روز مبادا ... و در این روز های تنگدستی ... این چیزی از جهاد اکبر، کم ندارد ... و امسال به راستی برای من ، سال جهاد اقتصادی است ...
-
Patience
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 01:34
تو بودی که خواستی دوری ها را کنار بگذارم ... تو بودی که مرا به با هم بودن ها دلبسته کردی ... و امروز این خود توئی که دم از دوری میزنی ... و امروز این منم که افسوس میخورم، کاش از ابتدا دوری را ترجیح داده بودم ... تنها خوشحالم که از ابتدا، در این کوهستان، زیر این آفتاب های سوزان سرنوشت، در میان سنگلاخ مسیر های زندگی،...
-
Simply
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 00:03
تو دور میشوی و غم ها نزدیک می شوند ... آدم ها کمتر می شوند و خیابان ها شلوغ تر ... و من شب ها با هراس های همآغوش می شوم و روز ها بر ناامنی ها بوسه می زنم ... و مویه کنان از دهشت فراق ، همچنان مبهوت آن حکایت دیرینه ام ... که چه ساده با یک نقطه ... خنده ها، جنده می شوند ...
-
Anti-Matter
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 23:45
لحظه زیبایی است ... با نوری خیره کننده، درخششی تکرار ناشدنی، یک لحظه، به درازای یک عمر، به درخشش صدها خورشید ... لحظه پرشوری است ... به گرمی قلب همه انسان های کره خاکی ... پر از شور با هم بودن، پر از گرمایی سوزان ... لحظه شگفتی است ... لحظه از یک برخورد ... از یک آغوش ... از یک آمیزش ... لحظه آمیزش ماده و پادماده ،...
-
Running away ...
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 19:17
در این راهی که "باید رفت" ... یک بار من را همسفر خطاب کردی ... و من هیچوقت حس پرواز آن لحظه را فراموش نخواهم کرد ... خاتون من ... ثانیه ها، با خاطره ها تبانی کرده اند ... و اینجا، من، تنها، احساس رهگذری را دارم که تلاش میکند پا به پای تو "بدود" ...
-
Melody
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 19:35
تو را در نُت های "آران خوئز" می شنوم ... در نوای لا مینور ... در اندوه فا دیز مینور ... اگه باورم کنی، دلم برای خوندن کامنت هات یه ذره شده بود ...