-
Blackend
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 21:55
بعد از اینکه همه این روزا بگذره ... یه روز توی خیابون میبینمت و ... احتمالا هیچکدوم به روی خودمون نمیاریم که همدیگه رو شناختیم ...
-
Madness
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 21:45
در انتظار یک حادثه ... روز های تلخ و خالی ... و حس سرد یک هارمونیکای آهنی ... بوی جنون ... جنون !!
-
Fragile Dreams
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 23:29
مگه من صبر ایوب دارم ... سنگم باشه کم میاره ... چه برسه من که پوووف هم نیستم ... !! "Tonight your soul sleeps, but one day you will feel real pain, maybe then you will see mee as I am, A fragile wreck on a storm of emotion" Countless times I trusted you, I let you back in, Knowing... Yearning... you know I...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 11:58
مسکوت مانده ام ... در فریاد های شبانه ...
-
Atm
جمعه 24 دیماه سال 1389 14:13
هی میگیره ... هی ول میکنه ... هی میگیره ... هی ول میکنه ... جو رو میگم ... !!
-
خالی ...
جمعه 24 دیماه سال 1389 00:27
اونموقع ها ، فکر کنم آبان و آذر پارسال بود، بهت گفتم آهنگ «خالی» ابی رو گوش کنی ... هنوز بازخونی نکرده بود اونموقع، ورژن قدیمیش رو من دوست داشتم ... گرچه هیچوقت اینکارو نکردی ولی اونموقع ها نمیگفتی «سعی میکنم یادم بمونه که ازت یه سراغ بگیرم ... » ... هیچوقت نفهمیدی و نمیفهمی که من چطور توی تک تک کلمات این شعر بوی تو...
-
الایوب یصبروا خیلی زیاد (دونخطه دی)
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 16:02
بعله .... من نمیدونم چرا نمیتونم دوستت نداشته باشم فلانی !!! ولی صبر ایوب میخواد ... بخصوص وقتایی که ناپدید میشی !!!
-
Des+Tiny
شنبه 18 دیماه سال 1389 15:35
تو راست میگی رفیقک : آدم هیچوقت واس هیچکی نمی نویسه ! آدم همیشه داره واس دل خودش مینویسه ... مگه غیر از اینه که وقتی اینجا رو زدم گفتم یه جایی برای دل نوشته هام ... نگفتم که میخوام واس فلانی عاشقانه هام رو بنویسم ... تو راست میگی رفیقک ! حالا جدا از اینکه سرنوشت اینطوری بوده که من اینجا واسه دخترکم بنویسم ! یا سرنوشت...
-
Wt 'bout Tomorrow?l
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 16:27
Yesterday ... All my troubles seemed so far away Now, it looks as all they're here to stay ... oh, I believe in yesterday ... Suddenly ... I'm not half the man i used to be ... there's a shadow hanging over me ... oh. yesterday came suddenly ... Why she Had to go I don't know, she wouldn't say. I said, Something...
-
wine
جمعه 10 دیماه سال 1389 22:42
بوی شراب میدهد دهان خدا ... این روز ها که ملائک هم مستی میکنند ... این روز ها که دنیا هم خاکستری است ...
-
رجعت ...
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 13:41
ثانیه ها هنوز گم نشده اند ... گاهی ، یک حرف ، یک نگاه ، یک لحظه ... یک لبخند ... گاهی یک صندلی خالی ... گاهی نگاه خیره تو به آن صندلی و تصور کسی که روزی بر آن نشسته بود ... و این بازگشت ثانیه ها به لحظه گمشدنشان است ... گاهی ... ثانیه ها گم شده اند ...
-
یلدا ...
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 21:41
دیشب، طولانی ترین یلدای تمام عمرم بود ... خاتون من ... انتظار دیوانه ام کرده است ... تشویش تمام تنم را آتش میزند ... خاتون من ... کجایی آیا ... ؟
-
شبه جمله !
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 22:57
دوست داشتم بشنوم ... دوست داشتم بپرسم ... دوست داشتم ... ... ... ... افسوس ...
-
Major ...
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 00:09
با تو ملودی زندگی ام ... نیم پرده بالاتر نواخته می شود ... ماژور می شوم !!
-
خواب خورشید
جمعه 28 آبانماه سال 1389 19:33
گاهی شب ها وقتی ماه را بو می کشم ... از میان چاله چوله های صورت رنگ پریده و مریضش ... خواب خورشید به مشام می رسد ...
-
فهذا آیه لالذین یعقلون ...
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 21:47
روزی فرا خواهد رسید که انسان، بر "خودش" چنگ بزند و آن را به سمت خویش بازکشد، در حالی که ابر و باد و مه خورشید فلک، "خودش" را از او می دزدند ... پس چون چنین روزی رسید، آنگاه انسان، خداوند را در خودش و تمام عالم خواهد یافت ... پس این نشانه ایست برای آنها که اندیشه می کنند ...
-
Smoke and ashes !
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 07:19
دوست داشتم محو میشدم ... مثل دود ... آتشم میزنی اما ... به جای دود شدن ... خاکستر میشوم ... و پخش زمین می شوم ... کاش باد مرا با خودش میبرد ...
-
Faith
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 22:51
اشک رو دوست دارم ... گرمه ... حتی اگه یه قطره باشه، یخ آدم رو آب میکنه ... همیشه، متنفر بودم از اینکه، اون چیزی که تو میخوای نباشم، و حالا ، هر روز "سهراب" نبودنم بیشتر داره تجلی پیدا میکنه ... اینکه نمیتونم، وقتی که باید، جوری که باید، حرفی که باید رو بزنم، حالا چه بنابر مصلحت های شخصی چه بنابر حماقت ... و...
-
وای ! :دی
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 19:22
وااااااااااااااااااااااااااااااااااای ... :دی واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ... :دی یعنی میشه اینقدر دلم بخواد دست بندازم دور شونه هات ... و اینقدر دور باشی ... یعنی وااااااااااااااااااااااااای ... میشه دنیا اینقدر مسخره باشه ... ؟ :دی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 19:48
خیلی فکر کردم احساسم رو بهت بگم، کلمه ها خجالت کشیدن گذاشتن رفتن ... روزگار غریبی است نازنین ...
-
Stupid
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 00:23
It feels like i'm flying, above you ... i dream that i'm dying, to find the truth ...
-
Dog Stool
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 00:30
احساس میکنم ... یه تیکه مدفوع سگم ... کنار یه خیابون که هیچکس ازش رد نمیشه ... تا حالا اینقدر احساس بی مصرف بودن نکرده بودم ... خیلی سخته بشینی و فقط نگاه کنی به رهگذرایی که میان و میرن ... و به استهلاک جاده ... و به پائیز ... و نیومدن بهار ... خیلی سخته هیچوقت نفهمی که نقش تو، دقیقا چیه، اگه نقشی داشته باشی ... و...
-
Equation !!
شنبه 24 مهرماه سال 1389 17:00
هی ... تو دلتای معادله زندگی منی ... ! امیدوارم منفی از آب در نیای رفیق ... !!
-
Nothing else matters ...
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 17:08
So close no matter how far ... Couldn't be much more from the heart ... For ever trusting who we are ... Trusting Who we are ... Trusting who we are ... who the fuck we are ... !!!! and if it be your will ... there would be nothing else matters ...
-
الههم عجل فرجها :دی
جمعه 16 مهرماه سال 1389 00:17
انتظار ... بی رحم ترین ماهیت هستی است ... فرقی نمیکند ... در انتظار یک اس ام اس باشی ... یا در انتظار یک خبر، یه نگاه، یه لبخند، یک وجود ... در انتظار مرگ کسی باشی شبانه روز .... یا در ترس انتظارآلود از جدایی .... انتظار ... نفرت انگیز ترین ماهیت هستی است ... و این روزها ... چه بی رحمانه آتش میزند در تنهایی های من ......
-
!!
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 06:18
پاهایم بوی رفتن میدهند ... !!
-
Astro
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 20:20
تنها چیزی که باعث میشود به تو فکر نکنم نجوم است ... نه اینکه فراموشت کنم ... نه ! بلکه احساس میکنم روح بزرگ تو که تا آن بالا بالاها امتداد یافته، در تک تک لحظاتی نجومی زندگی ام جاری است ... نیازی به فکر کردن نیست دیگر ... میدانی ... شاید خیلی بی شرمانه باشد ولی ... دلم میخواهد اکنون ... لب هایت را میبوسیدم !!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مهرماه سال 1389 00:16
صدایت ... چه بی رحمانه آن ناکجای پنهان را در رگ هایم تزریق میکند ... آن پرده های رازآلود را ... دیوانهوار در سوگ شادی های مرده ات نشسته ام ... و مغرورانه غم هایت به زنجیر کشیده شده ات را مینگرم ... یعنی تو واقعی هستی ؟
-
For the Love of Shoes !!!
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 00:08
خاکسترم کن ... شعله نخواهم کشید ... بی پرده، بسوزان این گیج و گنگ تلخ را ... این واژه های سرشار از پایان را که بر زبان می آوری ... آتشم میزند ... حلالت باد ... بسوزان ... خاکسترم کن ... شعله نخواهم کشید ... خاکسترم را به باد بده، در هوا پراکنده ام کن ... نابودم کن ... با آسمان یکی میشوم ... و بعد، لحظه ای در آن هوا...
-
هذا من فضل ربی (دونخطه دی)
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 00:33