یادمه اون شب گفتم میخوام بیام به خوابت ...
گفتی : تا صبح نمی خوابی ... و ظالمانه نخوابیدی ...
دیشب ، خوابت رو دیدم ...
خیلی نامردی ، حالا دیگه یه دستی میزنی ... ؟
دیشب ... میخواستم روی یه لینک دیگه کلیک کنم ، نمیدونم طبق کدوم قانون مسخره دینامیک و مکانیک موس تکون خورد و اشتباهی روی یه لینک دیگه کلیک شد ...
اول نفهمیدم چی شده ولی بعد وقتی رنگ قالب وبلاگت رو دیدم بلافاصله صفحه رو بستم ... حتی عنوانش رو هم ندیدما ولی دلم بدجوری لرزید و شکست ...
من رو می بخشی ... ؟
بیست و چهار ...
عدد مورد علاقه من ... گرچه زمین بیست و سه ساعت و پنجاه و شش دقیقه و چهار ثانیه طول میکشه تا یه دور دور خودش بچرخه ... ولی تا حالا یه قرن برام گذشته ... !!!
جات خالیه ... همین !
یکی گفت : اگه بفهمم عاشق نیستی ، دیگه بر نمیگردم که دوباره احساست زنده نشه ...
یکی، چند ماه قبل گفته بود : نگران افتادن اون "نگین" نباش ... اگه آدم فهمیده ای باشه به این راحتی نمیذاره بره !
حالا نه اینکه من نگران افتادن نگین باشم یا عاشق باشم یا نباشم یا هرچی ...
فقط داشتم فکر میکردم بعضی وقتا آدما، توی شرایط مختلف حرفای مختلف میزنن، اگه یه چیزی برای یکی دیگه باشه یه نظر میدن بعد برا خودشون که پیش میاد مخالفش رو میگن ! و کلا آدم نمیدونه باید روی کدوم حرفشون حساب کنه !
همین ... !!