گاهی سخن ...

گاه گفت های ما ...

گاهی سخن ...

گاه گفت های ما ...

16 ...

یکی باید، دکمه فست فوروارد را فشار بدهد، انگار این روزها، اسلوموشن ضبط شده اند ...


میشود، با هم بودنمان را دوباره پلی کنی ؟

15 ...

خواستم اعتراف کنم که به نبودنت عادت کرده ام، دیدم دروغ است ...


خواستم بنویسم که دیوانه وار بودنت رو می خواهم، حقیقت نداشت ...


خواستم به تو فکر نکنم، دلم نگذاشت ...


خواستم از تو بنویسم، عقلم طغیان کرد ...



تو بگو من به کدام ساز برقصم ... ؟!؟!؟

14 ...

امشب شب چهاردهم است ...


و اکنون، که همه هلال ماه نو را رصد می کنند ...


من بدر تنهایی خویش را به نظاره نشسته ام ...

13 ...

فقط همینقدر میدونم که تو رو یادم نرفته ...


                             و اینقدر میدونم که با اینحال کمتر بهت فکر میکنم ...

12 ...

 از روز اول ... به دیوار اتاقم یه کاغذ چسبوندم ... روش مثل زندانیا روزا رو علامت میزنم ... بعد هفت روز دسته های هفتایی درست میکنم ... سی تا که بشه یه دایره دورش میکشم میشه یه ماه ! و اگه لازم شد میرم سراغ ماه بعدی و چوب خط های بعدی ...


و اگه نیای شاید تا ابد اینکارو ادامه بدم ...



میگی دیوونه ام ؟ ولی اینطوری شمردن و گذشتن روزا واقعی تر میشه و پذیرشش راحت تر ...