ثانیه ها هنوز گم نشده اند ...
گاهی ، یک حرف ، یک نگاه ، یک لحظه ... یک لبخند ...
گاهی یک صندلی خالی ... گاهی نگاه خیره تو به آن صندلی و تصور کسی که روزی بر آن نشسته بود ...
و این بازگشت ثانیه ها به لحظه گمشدنشان است ...
گاهی ...
ثانیه ها گم شده اند ...
دیشب، طولانی ترین یلدای تمام عمرم بود ...
خاتون من ...
انتظار دیوانه ام کرده است ... تشویش تمام تنم را آتش میزند ...
خاتون من ...
گاهی شب ها
وقتی ماه را بو می کشم ...
از میان چاله چوله های صورت رنگ پریده و مریضش ...
خواب خورشید به مشام می رسد ...