گاهی سخن ...

گاه گفت های ما ...

گاهی سخن ...

گاه گفت های ما ...

هذا من فضل ربی (دونخطه دی)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

Pride

وقتی گفتی «میری دیگه بر نمیگردی ... !!!»


خیلی با خودم حال کردم ... همینا رو میگی که مغرور میشم دیگه ...


ولی میدونی، تا حالا اینقدر به وضوح با صداقت، احساس نکرده بودم برای یه نفر مهمم ...


و هیچوقت عذرخواهیت رو به خاطر زدن اون حرف نمی پذیرم، چون واقعا بهم حال داد ...


خیلی مغرورم ... نه ؟

30 ...

تو، با حرف هایت، با گلایه هایت، با ترس و دل شکستگی هایت، چراغانی میکنی قلب من را ...


تو، با تردید هایت هر روز شعله اطمینان من را فروزان تر می کنی ...


هر لحظه از بودن تو، چه خوب و چه بد، سرشارم میکند از لذت وجود ...


چقدر جایت خالی بود دخترک ...

29 ...

تو این مدت، هرچی فکر کردم رو خلاصه اش رو نوشتم ...


                                                                    بی پرده و صادقانه...


گاهی بهت شک میکردم، گاهی به خودم ...


گاهی ازت بدم میومد، گاهی از خودم ...


ته تهش، همه اش به خاطر این بود که خــیـــــــــــــلی مهم بودی ... یعنی اگه نبودی که ارزش ایــــــــــــــــــن همه فکر نداشتی !



من خیلی فکر کردم ... بعضیش به نتیجه رسید، بعضیش نه ... ولی ته تهش که چی، وقتی نمیدونم تو چی فکر میکنی خیلی چیزا سخت میشه ... !!!


من از فکر کردن و تصمیم گرفتن خسته شدم، میخوام هرچند روز که باقی مونده رو بخوابم ... :دی



28 ...

تو با خودت فکر کرده بودی که من کم میارم و افسرده میشم و میرم خودکشی میکنم و اینا ؟ :دی


یا اینکه یادت رفته بود من همون کسی بودم که خودم میخواستم یکسال دور بمونم ؟


بهرحال ... من هنوز زنده ام :دی !