گاهی سخن ...

گاه گفت های ما ...

گاهی سخن ...

گاه گفت های ما ...

Simply

تو دور میشوی و غم ها نزدیک می شوند ...


آدم ها کمتر می شوند و خیابان ها شلوغ تر ...


و من شب ها با هراس های همآغوش می شوم و روز ها بر ناامنی ها بوسه می زنم ...


و مویه کنان از دهشت فراق ، همچنان مبهوت آن حکایت دیرینه ام ...


که چه ساده با یک نقطه ...


                             خنده ها، جنده می شوند ...

Anti-Matter

لحظه زیبایی است ... با نوری خیره کننده، درخششی تکرار ناشدنی، یک لحظه، به درازای یک عمر، به درخشش صدها خورشید ...


لحظه پرشوری است ... به گرمی قلب همه انسان های کره خاکی ... پر از شور با هم بودن، پر از گرمایی سوزان ...


لحظه شگفتی است ... لحظه از یک برخورد ... از یک آغوش ... از یک آمیزش ...


لحظه آمیزش ماده و پادماده ، گرم و نورانی و شورانگیز است ...


لحظه ای که لذت و شعف، رنگ نابودی به خود می گیرد، ماده و پادماده، جهان پیرامون را نابود میکنند تا با هم بودن خودشان را اثبات کنند ....





و اگر از من بپرسی، پادماده، ماده ای است که عاشق شده است ...

Running away ...

در این راهی که "باید رفت" ...


یک بار من را همسفر خطاب کردی ... و من هیچوقت حس پرواز آن لحظه را فراموش نخواهم کرد ...


خاتون من ...


ثانیه ها، با خاطره ها تبانی کرده اند ...


و اینجا، من، تنها، احساس رهگذری را دارم که تلاش میکند پا به پای تو "بدود" ...

Melody

تو را در نُت های "آران خوئز" می شنوم ... در نوای لا مینور ... در اندوه فا دیز مینور ...



اگه باورم کنی، دلم برای خوندن کامنت هات یه ذره شده بود ...

Blackend

بعد از اینکه همه این روزا بگذره ...


یه روز توی خیابون میبینمت و ...


                         احتمالا هیچکدوم به روی خودمون نمیاریم که همدیگه رو شناختیم ...